کتاب هست
کلاس هست
استاد هست
غروب دلچسبی هم هست
فقط من هستم...
در این غروب فروردین نود
جلوی چشمانم تخته سیاهی ست
گچ
تخته پاک کن
گچ را بر می دارم و خواهم نوشت
زندگی
انشایم شروع شد
می نویسم ، می نویسم ، می نویسم
پر شد
پاک می کنم
ناگفته های بسیار
می نویسم ، می نویسم ، می نویسم
پر شد
خسته شدم
پاک می کنم
می نویسم
تمام شد
نگاه می کنم
زیر مرگ جای نوشته هایم خالی ست
مرگ زمان
چهار سال گذشت
کاش چیز های بهتری می نوشتم
حیف دیر است
نمی دانم چه می شود
فردا چگونه است
فردا را کسی ندیده است
گرچه ما می گذریم
راه می ماند
غم نیست
akhey.............vaghan tasir gozar bood
YA ALI
میون این همه کوچه که بهم پیوسته
کوچه قدیمی ما،کوچه بن بسته
دیوار کاگلی یه باغ خشک
که پر از شعرای یادگاریه
بین ما مونده و اون رود بزرگ
که همیشه مثل بودن جاریه
صدای رود بزرگ همیشه توی گوش ماست
این صدا،لالایی خواب خوب بچه هاست!
کوچه اما هر چه هست
کوچه خاطرهاست...
اگر تشنه است،اگر خشک
مال ماست،کوچه ماست...
توی این کوچه به دنیا اومدیم
توی این کوچه داریم پا می گیریم
یه روز هم مثل پدر بزرگ باید
تو همین کوچه بن بست بمیریم!
اما ما عاشق رودیم،مگه نه؟!
نمی تونیم پشت دیوار بمونیم
ما یه عمر تشنه بودیم،مگه نه؟!
نباید آیه حسرت بخونیم
دست خسته ام رو بگیر
تا دیوار گلی رو خراب کنیم
یه روزی،هر روزی باشه،دیر و زود
می رسیم با هم به اون رود بزرگ
تن های تشنمون و
می زنیم به پاکی زلال رود...!